(این مقاله بر اساس تجربیات خودم در طول زندگیم نوشته شده و به هیچ فرد یا خانواده ی خاصی اشاره ندارد. آنچه در زیر می خوانید بر اساس تحقییق پیمایشی خاصی به نگارش در نیامده گرچه بسیار شبیه به یک تحقیقات میدانی است که طولش به اندازه ی عمر یک انسان است! باشد که در آینده این مطلب با تحقیقاتی مستندتر و علمی تر تکمیل و دارای بنیانی محکمتر گردد.)
گر چه انسان از بدو کودکی در خانواده حضور دارد و در خانواده رشد می کند و بزرگ می شود ولی به مرور زمان همینکه به سنی می رسد که می تواند با افراد جدیدی رابطه برقرار کند سعی می کند دایره ی روابطش را از سطح خانواده فراتر برده و ارتباطهای گسترده تری را تجربه کند و زمانی که به بلوغ اجتماعی و فکری می رسد با افرادی رابطه دوستانه برقرار می کند که از لحاظ تفکر و علایق به او نزدیکترند و این روابط خارج از چهارچوب خانواده از حیث انتخابی بودن بر روابط داخل خانواده برتری دارد و جنبه ی جذاب این نوع رابطه برای فرد همین است وبر خلاف روابط درون خانواده بر فرد تحمیل نمی شود. در این روابط دوستانه افراد مجبور به تحمل کردن یکدیگر تحت هر شرایطی نیستند واین رابطه تا زمانی ادامه می یابد که طرفین به آن نیاز داشته باشند و از آن لذت برند.
شخص در خانواده مجبور به رعایت اصول و قوانین حاکم بر خانواده می باشد و چون در خارج از خانواده این محدودیت ها را ندارد خانه را برای خود قفسی می بیند که او را در آن به بند می کشند و به همین دلیل سعی در فرار از این محیط دارد. گرچه فرد دلبستگی هایی در خانواده ی پدری دارد ولی باز هم آزادی را بر این دلبستگی ها ترجیح می دهد. البته هستند کسانی که همیشه در این اسارت باقی می مانند چون هیچ گاه لذت آزادی را تجربه نکرده اند!
گاه فرد شرایط خانواده را چنان تحمیل شده می یابد که روابط خارج از خانه را تبدیل به نوعی عصیان بر علیه خانواده می کند و - بی توجه به عشق پدر و مادر به فرزند- کاملا خانه را رها می کند و اوقاتی را که در خانه ی پدری به سر می برد به طرق مختلف از جمله بد خلقی و بد رفتاری با اعضای خانواده تبدیل به نوعی مبارزه با خانواده می کند و همواره دیده می شود که فرد بد اخلاق در خانواده در محیط بیرون از خانواده و به خصوص در بین دوستان یک فرد کاملا دوست داشتنی می باشد.
در جوامع بسته و سنتی محدودیت روابط برای دختران و پسران متفاوت است. فرزند پسر راحت تر موفق به برقراری رابطه با محیط خارج از خانواده می شود و اگر از استقلال مالی برخوردار باشد(مساله مالی یکی از ابزارهای خانواده برای استثمار اعضا می باشد) راحت تر از یوغ استثمار خانواده خارج می شود. ولی فرزند دختر به دلیل محدودیتهای اجتماعی بیشتر در بند خانواده اسیر می ماند، به همین دلیل دختران ازدواج را راهی برای رهایی می دانند و راحت تر به آن تن می دهند ولی غافل از اینکه دوباره در همان دام خانواده اسیر می شوند ونه تنها شراط بهتر نمی شود بلکه در اکثر مواقع شرایط بدتر می شود چون در خانه جدید دیگر از محبت پدر و مادر هم خبری نیست!
در ساختار سرمایه داری حاکم بر جوامع امروزی پدر معمولا نقش مسلط خود را حفظ می کند و گرچه برخی از مردان سعی دارند در خانه شرایط برابری ایجاد کنند ولی به دلیل ساختار پدرسالارانه ی خانواده که ریشه در ساختار اقتصادی و مالکیت در جوامع امروزی دارد چنین چیزی به ندرت اتفاق می افتد. جالب اینجاست که در بسیاری از مواقع شرایط برابر را نیز مرد ایجاد می کند یعنی این مرد است که تصمیم می گیرد برابری را همانند چیزی که متعلق به اوست به زن هدیه دهد!
اکنون این سوال پیش می آید: چگونه است که با وجود این مسایل خانواده ها همچنان به حیات خود ادامه می دهند و فرزندانی که دیروز در یوغ اسارت خانواده بوده اند امروز تبدیل به پدرانی می شوند که فرزندان و همسر خود را به بند می کشند؟
در جوامع امروزی عوامل متعددی فرد را به سوی ازدواج می کشاند گرچه شدت و ضعف این عوامل برای مرد وزن و افراد گوناگون متفاوت است ولی در کل آنها را می توان بصورت زیر دسته بندی کرد:
1-سکس بی دغدغه: سکس عاملی است که در بسیاری از مواقع به عنوان عامل مسلطی شناخته می شود و فرد را به سوی ازدواج می کشاند. این عامل در جوامع سنتی و بسته تاثیر گذارتر است چون امکان برقراری سکس سالم (سکس آمیخته با روابط عاطفی) جز در چهارچوب خانواده برای فرد امکان پذیر نیست و یا خیلی مشکل و پردسر است.
2-ازدواج به عنوان هنجار اجتماعی: در جامعه ای که ازدواج به عنوان یک هنجار شناخته می شود فرد بدون اینکه به ازدواج با دید انتقادی بنگرد به آن تن می دهد ودر اکثر مواقع حتی تصور زندگی بدون ازدواج برایش غیر ممکن است! در چنین جامعه ای فرد ازدواج نکرده به عنوان یک انسان ناهنجار شناخته می شود و به همین دلیل تحت فشار قرار می گیرد تا بالاخره به ازدواج تن دهد.
3-آداب ورسوم ومذهب: این عامل در جوامع سنتی نمایان تر است و دید انتقادی فرد را از بین می برد و یا اینکه او را مجبور به ازدواج میکند.
4-فرار از اسارت خانواده ی پدری: گاه فرد برای فرار از شرایط خانواده ی پدری که به او تحمیل شده تصمیم به تشکیل خانواده ای بر اساس علایق خود می گیرد.
5-دست یابی مرد به قدرت: مرد معمولا از اینکه خانواده ای داشته باشند که قوانین آن را خودش تعیین کند و همسری که خودش آنرا انتخاب کرده و عشق و محبتش تماما در انحصار اوست وجز با او حق برفراری رابطه ی بالاتر از یک سطح خاص -از رابطه ی عاطفی معمولی گرفته تا سکس- با هیچ کس را ندارد احساس غرور می کند این در صورتی است که زن روابط گسترده و حتی زنای مرد را راحت تر می پذیرد یا بهتر است بگوییم مجبور است بپذیرد.
6-ادامه ی نسل: مردان بیشتر از زنان -که دارای تن زاینده اند- از مرگ هراسانند وبرای رهایی از این ترس به ادامه ی نسل اهمیت بیشتری می دهند. البته پدر تبار بودن خانواده با این عامل ارتباط تنگا تنگی دارد.
حال ببینیم ازدواج چگونه شکل روابط فرد را دگرگون می کند وفرد را دوباره به همان گودال محدودیت هایی می اندازد که زمانی از آن گریزان بود!
فرد پس از ازدواج مجبور به تغییر روابط خود با محیط اطراف می شود او مجبور است قسمتی از آن نوع روابط آزادانه را که براساس نیاز عاطفی و لذت انتخاب می کرد محدود کند. حتی اگر فرض را بر این بگیریم که شرایط برابر کاملا در خانواده اجرا شود باز هم ازدواج تاثیرات شگرفی در روابط طرفین می گذارد . زن ومرد شروع به محدود کردن یکدیگر می کنند، آنها مجبورند از دیگران فاصله بگیرند تا به دیگران نشان دهند که دیگر یک مجموعه اند آنها خود را به هم محدود می کنند تا به دیگران بفهمانند که آنها یک خانواده اند! آنها خودشان وفرزندانشان را به بند می کشند آنچانکه پدران و مادرانشان چنین کردند. دیگر ازروابط آزاد خبری نیست دیگر از فردیت خبری نیست چون در چهارچوب خانواده مثله شده است و فردیت تنها هنگامی می تواند دوباره نفس بکشد که فرد در خارج از خانواده حضور دارد گر چه این هم بسیاربعید است!
اطرافیان فرد ازدواج کرده نیز مجبورند شکل روابط خود را با او تغییر دهند و مواظب باشند که مبادا به حریم خصوصی وانحصاری خانواده ی او تعرض کنند واین باعث می شود از عمق روابط کاسته شود و تنها یک رابطه ی عمیق باقی می ماند و آن رابطه در چهارچوب خانواده است که آن هم مرور زمان گندیده شده و بوی تعفنش همه جا را فرا خواهد گرفت. البته حریم خصوصی خانواده ها با هم متفاوت است برخی از خانواده ها دارای حریم نفوذ ناپذیرترو برخی دیگر دارای حریمی بازترند. و لی مواظب باشید چون همیشه حریمی وجود دارد!
خانواده در ساختار سرمایه داری نماد انحصار است:
1-انحصار در عواطف و احساسات: زن و مرد در زمینه عاطفی تا حدود زیادی خود را به یکدیگر محدود می کنند و سعی میکنند نیازهای عاطفی خود را خودشان ارضاع کنند و تا جایی که می توانند در این زمینه هم به خود کفایی برسند تا مبادا کسی به حریم شان نزدیک شود ولی به دلیل پیچیده بودن شخصیت انسان چنین چیزی غیر ممکن است و همواره قسمتی از نیازهای عافی فرد بدون پاسخ می ماند.
2-انحصار در روابط(قبلا توضیح داده شد)
3-انحصار در سکس: زن و مرد در زمینه ی سکس نیز یکدیگر را محدود می کنند و معمولا مهمترین رکن خانواده همین محدودیت در سکس است. به همین دلیل خارج شدن فرد در زمینه سکس از چهارچوب خانواده با شدیدترین واکنشها همراه است چنانچه در بسیاری از موارد مجازات فرد مرگ است. چنانچه در گذشته و حتی در برخی از جوامع امروز بزرگترین جرم، خیانت زن به مرد در زمینه ی سکس است و با شدیدترین مجازات - سنگسار- همراه است.
اکنون که به اینجا رسیدیم این سوال پیش می آید: پس راه حل مشکل خانواده و تاثیرات منفی آن چیست؟
پاسخ: با از دکرگون شدن ساختار اقتصادی و از بین رفتن مالکیت و به تبع آن با دگرگونی ساختار اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و هنجارهای جامعه مرد نقش مسلط خود را از دست می دهد و زن که تا کنون مانند ابزاری در دست مرد بود- با از بین رفتن ساختار مالکیت به طور گسترده- از مالکیت مرد خارج می شود. با نابودی نقش مسلط مرد، ایفای نقش مقتدرانه از سوی مرد غیر ممکن می شود و به همین دلیل خانواده که بوسیله ی اقتدار وجود می یابد موضوعیت وجودی خود را از دست می دهد. فرد دیگر بدون نیاز به خانواده با هر کس که نیاز داشته باشد رابطه ای از آن نوع که دوست دارد برقرار می کند. و افراد تا زمانی که بتوانند قسمتی ازعواطف، روابط ، مسایل جنسی و نیازهای اجتماعی هم را پوشش دهند به رابطه ی خود ادامه می دهند بدون اینکه این روابط فردیت فرد را در چهاچوب خانواده نابود کند. چون دیگر خانواده ای تشکیل نمی شود دو طرف رابطه یکدیگر را به ارتباط با هم محدود نمی کنند; در زمینه سکس نیز دو طرف خود را به هم محدود نمی کنند و مانند نیاز به رابطه ی عاطفی با افراد مختلف، سکس نیز که دیگر نمی توان آن را از عاطفه و روابط عاطفی جدا کرد خصلتی چند بعدی می یابد. در این ساختار عاطفه، عشق، سکس و روابط کاملا باهم عجین شده اند ومرزی به آن نمی توان یافت. دیگر روابط و احساسات فرد در چهارچوب خانواده به گند کشیده نمی شود و فرد همواره آزاد و رها است و هر جا ودر هر زمان که احساس کند نیاز به برقراری رابطه ای جدید به هر شکلی دارد –بدون اینکه به او انگ بدکاره،زناکار ویا به قول روشنفکران: خیانت به خانواده و یا خیانت به رابطه ی دو طرفه! بزنند- با افرا جدیدی رابطه برقرار کند.
گر چه انسان از بدو کودکی در خانواده حضور دارد و در خانواده رشد می کند و بزرگ می شود ولی به مرور زمان همینکه به سنی می رسد که می تواند با افراد جدیدی رابطه برقرار کند سعی می کند دایره ی روابطش را از سطح خانواده فراتر برده و ارتباطهای گسترده تری را تجربه کند و زمانی که به بلوغ اجتماعی و فکری می رسد با افرادی رابطه دوستانه برقرار می کند که از لحاظ تفکر و علایق به او نزدیکترند و این روابط خارج از چهارچوب خانواده از حیث انتخابی بودن بر روابط داخل خانواده برتری دارد و جنبه ی جذاب این نوع رابطه برای فرد همین است وبر خلاف روابط درون خانواده بر فرد تحمیل نمی شود. در این روابط دوستانه افراد مجبور به تحمل کردن یکدیگر تحت هر شرایطی نیستند واین رابطه تا زمانی ادامه می یابد که طرفین به آن نیاز داشته باشند و از آن لذت برند.
شخص در خانواده مجبور به رعایت اصول و قوانین حاکم بر خانواده می باشد و چون در خارج از خانواده این محدودیت ها را ندارد خانه را برای خود قفسی می بیند که او را در آن به بند می کشند و به همین دلیل سعی در فرار از این محیط دارد. گرچه فرد دلبستگی هایی در خانواده ی پدری دارد ولی باز هم آزادی را بر این دلبستگی ها ترجیح می دهد. البته هستند کسانی که همیشه در این اسارت باقی می مانند چون هیچ گاه لذت آزادی را تجربه نکرده اند!
گاه فرد شرایط خانواده را چنان تحمیل شده می یابد که روابط خارج از خانه را تبدیل به نوعی عصیان بر علیه خانواده می کند و - بی توجه به عشق پدر و مادر به فرزند- کاملا خانه را رها می کند و اوقاتی را که در خانه ی پدری به سر می برد به طرق مختلف از جمله بد خلقی و بد رفتاری با اعضای خانواده تبدیل به نوعی مبارزه با خانواده می کند و همواره دیده می شود که فرد بد اخلاق در خانواده در محیط بیرون از خانواده و به خصوص در بین دوستان یک فرد کاملا دوست داشتنی می باشد.
در جوامع بسته و سنتی محدودیت روابط برای دختران و پسران متفاوت است. فرزند پسر راحت تر موفق به برقراری رابطه با محیط خارج از خانواده می شود و اگر از استقلال مالی برخوردار باشد(مساله مالی یکی از ابزارهای خانواده برای استثمار اعضا می باشد) راحت تر از یوغ استثمار خانواده خارج می شود. ولی فرزند دختر به دلیل محدودیتهای اجتماعی بیشتر در بند خانواده اسیر می ماند، به همین دلیل دختران ازدواج را راهی برای رهایی می دانند و راحت تر به آن تن می دهند ولی غافل از اینکه دوباره در همان دام خانواده اسیر می شوند ونه تنها شراط بهتر نمی شود بلکه در اکثر مواقع شرایط بدتر می شود چون در خانه جدید دیگر از محبت پدر و مادر هم خبری نیست!
در ساختار سرمایه داری حاکم بر جوامع امروزی پدر معمولا نقش مسلط خود را حفظ می کند و گرچه برخی از مردان سعی دارند در خانه شرایط برابری ایجاد کنند ولی به دلیل ساختار پدرسالارانه ی خانواده که ریشه در ساختار اقتصادی و مالکیت در جوامع امروزی دارد چنین چیزی به ندرت اتفاق می افتد. جالب اینجاست که در بسیاری از مواقع شرایط برابر را نیز مرد ایجاد می کند یعنی این مرد است که تصمیم می گیرد برابری را همانند چیزی که متعلق به اوست به زن هدیه دهد!
اکنون این سوال پیش می آید: چگونه است که با وجود این مسایل خانواده ها همچنان به حیات خود ادامه می دهند و فرزندانی که دیروز در یوغ اسارت خانواده بوده اند امروز تبدیل به پدرانی می شوند که فرزندان و همسر خود را به بند می کشند؟
در جوامع امروزی عوامل متعددی فرد را به سوی ازدواج می کشاند گرچه شدت و ضعف این عوامل برای مرد وزن و افراد گوناگون متفاوت است ولی در کل آنها را می توان بصورت زیر دسته بندی کرد:
1-سکس بی دغدغه: سکس عاملی است که در بسیاری از مواقع به عنوان عامل مسلطی شناخته می شود و فرد را به سوی ازدواج می کشاند. این عامل در جوامع سنتی و بسته تاثیر گذارتر است چون امکان برقراری سکس سالم (سکس آمیخته با روابط عاطفی) جز در چهارچوب خانواده برای فرد امکان پذیر نیست و یا خیلی مشکل و پردسر است.
2-ازدواج به عنوان هنجار اجتماعی: در جامعه ای که ازدواج به عنوان یک هنجار شناخته می شود فرد بدون اینکه به ازدواج با دید انتقادی بنگرد به آن تن می دهد ودر اکثر مواقع حتی تصور زندگی بدون ازدواج برایش غیر ممکن است! در چنین جامعه ای فرد ازدواج نکرده به عنوان یک انسان ناهنجار شناخته می شود و به همین دلیل تحت فشار قرار می گیرد تا بالاخره به ازدواج تن دهد.
3-آداب ورسوم ومذهب: این عامل در جوامع سنتی نمایان تر است و دید انتقادی فرد را از بین می برد و یا اینکه او را مجبور به ازدواج میکند.
4-فرار از اسارت خانواده ی پدری: گاه فرد برای فرار از شرایط خانواده ی پدری که به او تحمیل شده تصمیم به تشکیل خانواده ای بر اساس علایق خود می گیرد.
5-دست یابی مرد به قدرت: مرد معمولا از اینکه خانواده ای داشته باشند که قوانین آن را خودش تعیین کند و همسری که خودش آنرا انتخاب کرده و عشق و محبتش تماما در انحصار اوست وجز با او حق برفراری رابطه ی بالاتر از یک سطح خاص -از رابطه ی عاطفی معمولی گرفته تا سکس- با هیچ کس را ندارد احساس غرور می کند این در صورتی است که زن روابط گسترده و حتی زنای مرد را راحت تر می پذیرد یا بهتر است بگوییم مجبور است بپذیرد.
6-ادامه ی نسل: مردان بیشتر از زنان -که دارای تن زاینده اند- از مرگ هراسانند وبرای رهایی از این ترس به ادامه ی نسل اهمیت بیشتری می دهند. البته پدر تبار بودن خانواده با این عامل ارتباط تنگا تنگی دارد.
حال ببینیم ازدواج چگونه شکل روابط فرد را دگرگون می کند وفرد را دوباره به همان گودال محدودیت هایی می اندازد که زمانی از آن گریزان بود!
فرد پس از ازدواج مجبور به تغییر روابط خود با محیط اطراف می شود او مجبور است قسمتی از آن نوع روابط آزادانه را که براساس نیاز عاطفی و لذت انتخاب می کرد محدود کند. حتی اگر فرض را بر این بگیریم که شرایط برابر کاملا در خانواده اجرا شود باز هم ازدواج تاثیرات شگرفی در روابط طرفین می گذارد . زن ومرد شروع به محدود کردن یکدیگر می کنند، آنها مجبورند از دیگران فاصله بگیرند تا به دیگران نشان دهند که دیگر یک مجموعه اند آنها خود را به هم محدود می کنند تا به دیگران بفهمانند که آنها یک خانواده اند! آنها خودشان وفرزندانشان را به بند می کشند آنچانکه پدران و مادرانشان چنین کردند. دیگر ازروابط آزاد خبری نیست دیگر از فردیت خبری نیست چون در چهارچوب خانواده مثله شده است و فردیت تنها هنگامی می تواند دوباره نفس بکشد که فرد در خارج از خانواده حضور دارد گر چه این هم بسیاربعید است!
اطرافیان فرد ازدواج کرده نیز مجبورند شکل روابط خود را با او تغییر دهند و مواظب باشند که مبادا به حریم خصوصی وانحصاری خانواده ی او تعرض کنند واین باعث می شود از عمق روابط کاسته شود و تنها یک رابطه ی عمیق باقی می ماند و آن رابطه در چهارچوب خانواده است که آن هم مرور زمان گندیده شده و بوی تعفنش همه جا را فرا خواهد گرفت. البته حریم خصوصی خانواده ها با هم متفاوت است برخی از خانواده ها دارای حریم نفوذ ناپذیرترو برخی دیگر دارای حریمی بازترند. و لی مواظب باشید چون همیشه حریمی وجود دارد!
خانواده در ساختار سرمایه داری نماد انحصار است:
1-انحصار در عواطف و احساسات: زن و مرد در زمینه عاطفی تا حدود زیادی خود را به یکدیگر محدود می کنند و سعی میکنند نیازهای عاطفی خود را خودشان ارضاع کنند و تا جایی که می توانند در این زمینه هم به خود کفایی برسند تا مبادا کسی به حریم شان نزدیک شود ولی به دلیل پیچیده بودن شخصیت انسان چنین چیزی غیر ممکن است و همواره قسمتی از نیازهای عافی فرد بدون پاسخ می ماند.
2-انحصار در روابط(قبلا توضیح داده شد)
3-انحصار در سکس: زن و مرد در زمینه ی سکس نیز یکدیگر را محدود می کنند و معمولا مهمترین رکن خانواده همین محدودیت در سکس است. به همین دلیل خارج شدن فرد در زمینه سکس از چهارچوب خانواده با شدیدترین واکنشها همراه است چنانچه در بسیاری از موارد مجازات فرد مرگ است. چنانچه در گذشته و حتی در برخی از جوامع امروز بزرگترین جرم، خیانت زن به مرد در زمینه ی سکس است و با شدیدترین مجازات - سنگسار- همراه است.
اکنون که به اینجا رسیدیم این سوال پیش می آید: پس راه حل مشکل خانواده و تاثیرات منفی آن چیست؟
پاسخ: با از دکرگون شدن ساختار اقتصادی و از بین رفتن مالکیت و به تبع آن با دگرگونی ساختار اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و هنجارهای جامعه مرد نقش مسلط خود را از دست می دهد و زن که تا کنون مانند ابزاری در دست مرد بود- با از بین رفتن ساختار مالکیت به طور گسترده- از مالکیت مرد خارج می شود. با نابودی نقش مسلط مرد، ایفای نقش مقتدرانه از سوی مرد غیر ممکن می شود و به همین دلیل خانواده که بوسیله ی اقتدار وجود می یابد موضوعیت وجودی خود را از دست می دهد. فرد دیگر بدون نیاز به خانواده با هر کس که نیاز داشته باشد رابطه ای از آن نوع که دوست دارد برقرار می کند. و افراد تا زمانی که بتوانند قسمتی ازعواطف، روابط ، مسایل جنسی و نیازهای اجتماعی هم را پوشش دهند به رابطه ی خود ادامه می دهند بدون اینکه این روابط فردیت فرد را در چهاچوب خانواده نابود کند. چون دیگر خانواده ای تشکیل نمی شود دو طرف رابطه یکدیگر را به ارتباط با هم محدود نمی کنند; در زمینه سکس نیز دو طرف خود را به هم محدود نمی کنند و مانند نیاز به رابطه ی عاطفی با افراد مختلف، سکس نیز که دیگر نمی توان آن را از عاطفه و روابط عاطفی جدا کرد خصلتی چند بعدی می یابد. در این ساختار عاطفه، عشق، سکس و روابط کاملا باهم عجین شده اند ومرزی به آن نمی توان یافت. دیگر روابط و احساسات فرد در چهارچوب خانواده به گند کشیده نمی شود و فرد همواره آزاد و رها است و هر جا ودر هر زمان که احساس کند نیاز به برقراری رابطه ای جدید به هر شکلی دارد –بدون اینکه به او انگ بدکاره،زناکار ویا به قول روشنفکران: خیانت به خانواده و یا خیانت به رابطه ی دو طرفه! بزنند- با افرا جدیدی رابطه برقرار کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر