۱۳۸۸ دی ۴, جمعه

مرده شدن یا مردن؟


((در دنیای ما هر آدمی که در سر خاکسپاری مادرش نگرید،خود را در معرض این خطر می آورد که محکوم به مرگ شود.))
آلبر کامو
مرگ! حقیقتی که هر روزه با عریانی وحشتناکی خود را به ما می نمایاند و تکرار می کند، ولی همچنان منحصر به فرد است و یگانه، مخوف است و عظیم! آنگونه عظمتی که انسان به عنوان ابژه ی مردن از سایه سوژه در هراس است و مرگ در پی اش می آید و او می گریزد. انسان همواره در تقلا برای گریز از مرگ است و زندگی چیزی نیست جز تلاشی بیهوده برای دور کردن مرگ از خود!
انسان برای فرار از مرگ به زیستن پناه می آورد. او خود را آنچنان در زندگی غرق میکند تا مجالی برای اندیشیدن به مرگ نداشته باشد. کوچکترین اعمال ما در روند زندگی نمودی از فراراز مرگ است. به عنوان نمونه جنس مذکر در اوج درمانگی اش از مرگ به زن پناه میبرد، به آن تنی که به عبث بوی نا میرایی می دهد!
اینک جای سوژه و ابژه را عوض کنیم. انسان سوژه و مرگ ابژه! چه خواهیم داشت؟ پاسخ پرواضح است: ابرانسان! انسانهای بزرگ در جست وجوی مرگ اند نه در جست وجوی زندگی! زندگی حقیقت انسانهای حقیر است و مرگ حقیقت انسانهای عظیم. اینجاست که به مفهوم باعظمت خودکشی دست میابیم، شیوه ی انسان وحشتناکی که مرگ ازعظمتش در گریز است ولی او از زندگی می گریزد ودر تعقیب مرگ است و هر گاه به آن برسد مرگ در برابر عظمتش زانو خواهد زد و خود را به تمامی به او خواهد سپرد.
چرا انسان در سوگ عزیزانش می گرید؟ انسان در سوگ عزیزانش ناخودآگاه بر هراس خویش از میرایی اش می گرید. او با گریستن بار دیگر خود را از این حقیقت عظیم می گریزاند و خود را از اندیشیدن درباره ی این مفهوم سترگ محروم می کند. باز هم گریز!بازهم فرار!باز هم زندگی!
اگر انسان در سوگ عزیزش نگرید خواهد مرد، چرا که او بی همتایی لذت مردن را درمیابد و بیهودگی زندگی را با تمام وجودش حس میکند.