۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

من هستم!

من هستم؟ در این یک سال اخیر بارها این را از خود پرسیده م. اینجا همه چیز را گم را کرده ام، حتی خودم را. اینجا سخن گفتن سخت است. چه می توانی بگویی جز سلام، خداحافظ! چه می توانی بگویی جز اینکه حالت خوب است؟ و بشنوی که تو چطوری و به دروغ لبخند بزنی و بگویی خوبم و باز با دروغی بزرگتر بگویی شکر!
اینجا مفهوم جبر را تک تک سلولهایت حس می کنند. مجبوری خودت را، بودنت را به فراموشی بسپاری تا بتوانی درد زیستن را تاب بیاوری. آری این است مفهوم چبر به معنای واقعی کلمه!
تصمیم گرفته ام بنویسم، چه بنویسم؟ نمی دانم! فقط می خواهم بنویسم و بگویم من هستم، زنده ام ونفس می کشم، گرچه به سختی. من می نویسم پس هستم!
پرسه میزنم، درون خودم پرسه میزنم، از این گوشه به آن گوشه و دنبال خودم می گردم. و هر چه را بیابم می نویسم.
می خواهم دوباره شروع کنم. جنگیدن را! زیستن را با آرمانهایم!
رفقا! من زنده ام. در گوشه ای از این کره ی خاکی، در یک خانه ی گلی با سقف چوبی! وهنوز به آرمان ام معتقدم.

۴ نظر:

هیوا اشرف نژاد گفت...

سلام یاسر جان
من به ای میل هات جواب دادم.
خوشحالم می بینم هنز زنده ای.

ناشناس گفت...

سلام چپ كثيف
من هم خوشحالم كه هنوز نفس ميكشي
پس نفس بكش چون اينجا نفس كشيدن غنيمته
موسي

رضا گفت...

"من هستم" و به همراه بقیه مطالب خوندم یاسی جون.بسیار خوب.به قول شعر خودمون:
خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
نبماند هیچش الا هوس قمار دیگر
آره ما هنوز زنده ایم.

ناشناس گفت...

منم ازخونه باسقف چوبی خیلی خوشم میاد مخصوصا خونه ای با یه حیات بزرگ بهتزین خاطراتم رو از اون خونه دارم قدر این خونه وزنده بودنت رو بدون نفس بکش وبادوستات خوش باش وقتی مارمولک ها از دیوار خونه ات بالا میرن وباید ظرفارو بیرون تو حیاط بشوری حیاط خاکی بایک ردیف موزاییک چین تاکنار حوض وسرویسهاهمه اینا خاطره است زندگی کن و زنده باش